جدول جو
جدول جو

معنی تیل بار - جستجوی لغت در جدول جو

تیل بار
خانه ی گلی، تلار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنگ بار
تصویر تنگ بار
آستان و درگاهی که بار یافتن در آن دشوار باشد، برای مثال دل شه در آن مجلس تنگ بار / به ابرو فراخی درآمد به کار (نظامی۶ - ۱۰۷۹)، ویژگی کسی که هیچ کس را نزد خود بار ندهد و راه یافتن به او ممکن نباشد، از نام های باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تره بار
تصویر تره بار
انواع میوه ها و سبزی های خوردنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیل دار
تصویر بیل دار
کارگر ساختمان یا کشاورز که با بیل کار می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیول دار
تصویر تیول دار
کسی که تیول را به او واگذار کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
(تُ)
پوشیده از یک پارچه ای، (ناظم الاطباء)، کیل دارنده، آنچه از نمد پوشیده شده، (فرهنگ فارسی معین)،
- سپر کیل دار، سپری که از موی بز پوشیده باشند، (فرهنگ فارسی معین) :
بزد خشت بر سه سپر کیل دار
گذشت و به دیگر سو افگند خوار،
(شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 212)
لغت نامه دهخدا
(تُرَ / رُو)
مراقب صحت کیل و پیمانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
وی سردار لشکر سلطان محمود سلجوقی بود و وقتی محمود از عم خود سلطان سنجر شکست خورد، سلطان سنجر درباره این علی بار از کمال الدین علی سمیرمی سوال کرد که اکنون کجا است. وی جواب داد که ’انا آتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک’ و سلطان سنجر این تقریر را بسیار پسندید و برادرزادۀ خود را مورد نوازش قرار داد. برای تفصیل بیشتر رجوع به دستورالوزراء خوندمیر ص 207 شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کوهسارات است که در بخش رامیان شهرستان گرگان واقع است و 360 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَرَ / رِ)
مقابل خشکبار میوه های تازه و احرارالبقول مانند: خربزه، هندوانه، خیار، گرمک، طالبی، گیلاس، زردآلو، کاهو و سبزیهای خوردنی و جز اینها. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
فرماندۀ لشکر.
چه خوش گفت بکتاش با خیل باش
چو دشمن خراشیدی ایمن مباش.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(خَ /خِ)
حافظ خیل و اسب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
هنگامه و غوغا و اجتماع خاصه از مردم ده، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کسی که با نیل رنگ می کند، (ناظم الاطباء)، نیلگر
لغت نامه دهخدا
نیم دفعه، کنایه از لحظه ای کوتاه:
هر که به کوی تو نیم بار فروشد
جان به یکی دم هزار بار برآورد،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
پیلوار، بار یک پیل، آن مقدار که یک پیل تواند حمل کرد، کنایه از بسیار بسیار، معنی ترکیبی آن آنقدر بارکه آنرا پیل بردارد از عالم خروار و شتربار، (آنندراج) :
در پیلبار از تو مقصود نیست
که پیل تو چون پیل محمود نیست،
نظامی
لغت نامه دهخدا
پیل بار، (فرهنگ فارسی معین)، پیلوار، باری که یک فیل بتواند حمل کند، رجوع به پیلوار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیل بان
تصویر پیل بان
نگخبان فیل، فیل بان
فرهنگ لغت هوشیار
سبزیهای خوردنی و برخی میوه ها از قبیل کدو و گوجه فرنگی و بادنجان و باقلا و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیل کار
تصویر بیل کار
آنکه کارش بیل زدن زمین و باغ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریز بار
تصویر ریز بار
ابری که) ریزی بریز بر، باران تند دارای قطرات ریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیز باد
تصویر تیز باد
بادی سخت و تند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میل باز
تصویر میل باز
کسی که میل بازی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متیل دار
تصویر متیل دار
لحاف و جز آن که دارای متیل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
آن مقدار که یک پیل حمل تواند کرد باریک پیل پیلوار، بسیاربسیار: زبهرنام اگرشاه زاولی محمود به پیلوار بشاعرهمی شیانی داد کنون کجاست بیا گو بجود شاه نگر که جود او بصله گنج شایگانی داد. (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیول دار
تصویر تیول دار
دارنده تیول
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از نمد پوشیده شده. یا سپر کیل دار. سپری که از موی بز پوشیده باشند: بزر خشت بر سر سپر کیل دار گذشت و بدیگر سوا فکند خوار. توضیح کسره اضافت و صفی بمناسبت وزن شعر حذف شده (ایضا ح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیم بان
تصویر تیم بان
کاروانسرادار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تره بار
تصویر تره بار
((تَ رِ))
انواع سبزی های خوردنی و میوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیل بار
تصویر پیل بار
پیلوار، آن مقدار که بر پشت پیل حمل شود
فرهنگ فارسی معین
سواری که به ناچار و به خاطر وجود بار روی اسب بر گردنش نشیند
فرهنگ گویش مازندرانی
انبار سر پوشیده بزرگ که بیشتر جهت انباشت محصولات کشاورزی
فرهنگ گویش مازندرانی
کارهای مربوط به کشتزار برنج از شخم و مرزبندی
فرهنگ گویش مازندرانی
طویله، اصطبل
فرهنگ گویش مازندرانی
خاردار، درختان تیغ دار
فرهنگ گویش مازندرانی